متوجه شدم که خودزنی زیادی میکنم تو رابطه ام.

اینجوریکه هی میگم اره تو که روابط اجتماعیت خیلی بیشتره، اره تو که خیلی بهتره کارت از من، اره تو که خیلی کار بلدتری از من، اره تو که خیلی بیشتر از من دنبالتن

متوجه شدم که این خودزنی رو تقریبا در تمامی روابطم داشتم. چون خوب با طرف خیلی مدت طولانی در روز، در ارتباطم و طبعا همه درد و دلام رو به اون میگم که یه مقداری ادم خودزنی هستم توی مغز خودم و این حرفها رو به اون هم میزنم و در میون میگذارم.

 

نکته بعدی اینکه تقریبا از هر چیز اجتماعی ناراحت کننده ایی، خیلی ناراحت میشم. دائما خودم رو میگذارم جای طرف یا اطرافیانش. اینکه مثلا کسی به ناحق بره زندان. یا کشته بشه یا حق رو نا حق کنن و من دائما ناراحت میشم و باز این ناراحتیم رو در میون میگذارم با زیدم.

 

نکته بعدترتری در اینه که من خیلی کم پیش میاد بهم حال بده چیزی. چون همه گوهها رو خوردم و مثلا یه دورهمی یا جمع شدن یا بیرون رفتن خیلی باید توش یه فعالیت متفاوت باشه که من رو سرحال کنه و از طرفی بخاطر یه سری رفتارهایی که دوستام داشتن( اصلا به معنای بد بودنشون نیست ) واقعا ترجیحم اینه که ارتباطات رو صمیمی نکنم. کاملا فراری هستم از اینکه مثلا با کسی دو تایی برم بیرون. چرا؟ چون شروع میکنه به حرف زدن و درد و دل و من باز مغز و وقت و انرژیم دیگه کشش مشکلات دیگری رو نداره. ترجیح میدم تعداد زیادی در هر وعده دیدار باشه که چند تا ادم باشیم و هی تو سر هم بزنیم و خلوت دو نفره ایی ایجاد نشه برای درد و دل دیگری. که من باز هم این رو به زیدم گفتم.

 

نتیجه اینکه زیدم بهم گف، میترسم همیشه ناراحت باشی و بمونی و خوب راست میگه.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها